برگشت از مشهد
سلام. به لطف خدا علی از مشهد برگشت. حسابی بهش خوش گذشته بود فقط دوری از ما اذیتش کرده بود. می گفت دوباره هم میرم اردوی مشهد ولی تو هم باید بیایی... موقعی که بدرقه اش کردیم هم تصمیم داشتم براش آش پشت پا بپزم و هم برگشتش شله زرد بدم. دوست داشتم یه سفره هم براش بندازم ویا نذری بپزم پخش کنم در صورتی که اذیت نشم. آش رو پختم اما وسطش بابایی آمده میشد بره مراسم بروجن. خلاصه در پایان آش پخش کردن آش نخورده رفت. محمد هم یکی دو قاشق خودم هم همینطور...این از آش. چون عمو اینا اومده بودن شیراز و بابایی هم دوست داشت دعوتشون کنه و از اون طرف داداش زن دایی و همینطور عمه بزرگه رو هم دعوت کنه و چون علی جون هم برگشته بود تصمیم گرفت سفره بندازه من هم...